۱

‌سرگذشت ندیمه

کتاب سرگذشت ندیمه نوشته مارگارت اتوود ترجمه سهیل سمی

«نام دیگری دارم که هیچ‌کس بر زبانش نمی‌آورد، چون ممنوع است. به خودم می‌گویم مهم نیست. نامت مثل شماره تلفن است که فقط برای دیگران مفید است، اما نهیبی که به خود می‌زنم نادرست است، قضیه مهم است. آگاهی‌ام را از این نام مخفی نگه می‎دارم، گنجی که بعدها از زیر خاک درش خواهم آورد، روزی این کار را خواهم کرد، حال این نام را چیزی مدفون محسوب می‌کنم.» (ص۱۲۹)

زن در سرگذشت ندیمه تنها یک دستگاه تولید مثل است و تمام وهم ماجرا از همین تقلیل کارکردی انسان است و اندیشه‌ای که غلبه‌اش بر جهان داستان، آن را به انحطاط و تاریکی بی‌پایانی مبتلا کرده است. مارگارت آتوود رمان سرگذشت ندیمه را  در سال ۱۹۸۵ منتشر کرده است و این یعنی از رمانی حرف می‌زنیم که در دهه‌ی هشتاد به دنیا آمده است، دهه‌ای سرشار  از اتفاقات تاثیرگذار که به مرور نظم و چیدمان سیاسی جهان را تغییر داد. آتوود هر آنچه در این اثر آورده است متاثر از دگرگونی‌هایی است که در این دهه تجربه کرده است، واقعیت‌های هراس‌آوری که نویسنده را برآن داشته تا ترس های عمیقش را از روند رو به زوال بشریت به جامه‌یی داستان و خیال بیاراید و خط به خط آنچه را قرار است به این منوال از دست بدهیم بسازد و بگذارد پیش چشممان.

آنچه در سرگذشت ندیمه تجربه می‌کنیم تلخ است، تند است و گاهی کام آدمی را در هم می‌شکند و ویرانه‌شهری است که به آدمیزاد تذکر “مبادا…” می‌دهد.

سرگذشت ندیمه تلنگری است که به آنچه امروز انجام می‌دهیم، می‌اندیشیم و تن می‎‌دهیم حساسمان می‌کند. سایه‎ای مهیب است که فاصله‌اش را با امروزمان در فرمول می‌گذارد: «که اگر اینگونه…، پس…»

سرگذشت ندیمه هشداری است که انسان‌ها را بر آن می‌دارد تا از آزادی‌‌ها و حقوق انسانی و بهزیستی در تمام زمینه‌ها و ابعاد مراقبت کنند، انسان ها را مسئول می‌کند و شبیه اتمام حجتی است که اگر روزی این مسئولیت و مراقبت را جدی نگرفتیم، بدانیم کسی در جهان وقتی این ویرانه شهر را پیش چشممان ترسیم کرده و درباره‌اش گفته بود.

آتوود این داستان را در قلب آمریکا می‌سازد جایی که مدعی دموکراسی، آزادی و دفاع از حقوق بشر است، بخشی از هولناک بودن اثر مدیون همین مکان است، تجسمی که به دست می دهد از قدرت گرفتن یک حکومت تمامیت خواه در این مکان و فجایعی که بر سر آزادی و انسانیت می‌آورد.

آنچه در داستان شاهدش هستیم قربانی کردن زن است و زنانگی، آنچه حیات جامعه، رشد و دوام زندگی به آن وابسته است. زن اما در سطر به سطر داستان با ذات پرورنده اش می‌کوشد، خیال را بپرواند، دوام بیاورد، جان بگیرد و راهی جدید بسازد.

«یک تخت. یک نفره. تشکی نیمه سفت با روتختی پشمی سفید. روی تخت هیچ اتفاقی نمی‌افتد، به‌جز خواب یا بی‌خوابی. سعی می‌کنم زیاد فکر نکنم. حالا دیگر باید فکر کردن هم مثل چیزهای دیگر سهمیه‌بندی شود. خیلی از مسائل ارزش فکر کردن ندارند. فکر کردن فرصت‌های آدم را از بین می‌برد و من می‌خواهم دوام بیاورم. می‌دانم چرا تصویر رنگ و روغن زنبق‌های آبی شیشه ندارد و چرا پنجره فقط تا نیمه باز است و چرا شیشه‌اش نشکن است. نگرانی‌شان از بابت فرار ما نیست. نمی‌توانیم زیاد دور شویم. نگران اوج گرفتن خیال‌مان هستند؛ نگران راه‌هایی که فقط در درون آدم باز می‌شوند و به انسان روحیه و برتری می‌دهند.» (ص ۱۴)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو

جستجو

پست‌های برتر