۱

کیک محبوب من

پوستر کیک محبوب من در یادداشتی دربارهٔ این فیلم در نگر آ

«کیک محبوب من» قصه­‌ی تنهایی بشر است و نحوه­‌ی مواجهه­‌ی او با تنهایی. همه­‌ی ما تنهایی را به یک شکل تجربه نمی­‌کنیم اما شاید درک و دریافت چنین احساسی در سنین سالمندی رنگ و طعم دیگری داشته باشد.
به پدیده­‌ی تنهایی در سینما از منظرهای گوناگون پرداخته شده است. از احساس تنهایی موقعیتی و جزئی گرفته تا تنهایی مزمن مانند آنچه از تراویس بیکل، قهرمان فیلم راننده تاکسی مارتین اسکورسیزی می­‌شنویم: «تنهایی توی کل زندگیم همیشه و همه­‌جا دنبالم کرده. تو بارها، تو ماشین­‌ها، تو پیاده­‌روها، تو فروشگاه­‌ها، همه­‌جا. هیچ­‌جا از دستش خلاصی نداشتم. من همون آدم تنهای خدا هستم.»
مهین، زنی سالخورده است که دیالوگ تراویس بیکل را با اندکی تغییر در جزئیات، می­‌توان از زبان او نیز متصور شد. گویی تنهایی او را نیز همه­‌جا دنبال کرده و می­‌کند. در خانه، هنگام آشپزی، موقع خرید، حتی به­‌وقت نوشیدن یک استکان چای.
گرچه در بسیاری از سکانس­‌ها تأکید بر احساس تنهایی حالت اغراق­‌شده و تصنعی پیدا می­‌کند. انگار کارگردان می­‌خواهد بدون هیچ ضریب خطایی به مخاطب بقبولاند که مهین تنهاست و از تنهایی خود آن­‌چنان در رنج است که همه­‌چیز را از آن منظر می­‌بیند و می­‌شنود و درک می­‌کند. اما درهرحال چگونگی پدیدارشدن این حجم از تنهایی بر مهین و تلاش او برای گریز از رنجی که به آن واسطه بر وی تحمیل شده، فیلم را به پیش می­‌برد. گرچه احساسات را نمی­‌توان پدیدارهایی مطلقاً ذهنی دانست، بلکه ابزارهایی برای شناخت هم هستند، یعنی ابزارهایی که چیزی هم درباره­‌ی واقعیت به ما می­‌گویند. از این منظر، مهین هم از احساس تنهایی در رنج به­‌نظر می­رسد و هم گویی جنبه­‌ی پررنگ و تأثیرگذاری از واقعیت زندگی­‌اش را متأثر از این تنهایی می­‌یابد. انگار ناگهان از روبه­‌روشدن با چنین واقعیتی برمی­‌آشوبد، در را پشت سرش می­‌بندد و در پی آن می­‌رود که تغییری بیابد یا بیافریند.

مواجهه­‌ی مهین با احساس تنهایی یا ترس از آن نیز جالب توجه می­‌نماید. ظهور و بروز ویژگی­‌ها و امیالی که گاه صرفاً متعلق به جوانی انگاشته می­‌شوند توسط زنی سالخورده تابوی مهمی را درهم می­‌شکند. تابویی که گویا زندگی را مختص پیش از پیری می­داند و هرچه که رنگ و بویی از آن داشته باشد بعد از رسیدن به عددی از سن، عجیب و حتی ناپسند شمرده می­‌شود. آرایش، لباس­‌های رنگی و شاد، تمایل به ارتباط با جنس مخالف، بیرون آمدن از قالب مادرِ فداکاری که یک عمر با تنهایی سر می­‌کند و مرد دیگری را حتی نمی­‌بیند، همه و همه را در این فیلم به­‌نوعی می­‌بینیم و گذشته از احساسی که نسبت به این تابوشکنی­‌ها داریم، ممکن است تابوهای دیگری به ذهنمان خطور کند و برآورد کنیم که اگر فیلم نباشد و در زندگی خودمان، چه اندازه ظرفیت داریم تابوها را بشکنیم یا شاهد تابوشکنی دیگران باشیم.
عشق، یا بهتر بگوییم تمایل به عشق نیز در این فیلم نمود بسیاری دارد. هم عشق رمانتیک آن­‌چنان که ژان ژاک روسو معتقد است که صِرف احساسات خوشدلانه برای معنادارکردن زندگی بس است، و چه به نحوی که استاندال در رمان­‌هایش می­‌نمایاند: اگرچه عشق همواره فریبنده است اما شادکامیِ انسان محقق نمی­‌شود مگر آنکه به توهماتی که عشق پدید آورده دل بسپارد. گرچه در نهایت انگار عقیده­‌ی مارسل پروست مبنی بر ویرانگری عشق در فیلم نمود می­‌یابد و تمام آن نحوه­‌ی پدیدارشدن تنهایی بر مهین و مواجهه­‌اش با آن و تابوشکنی­‌ها و هرچه که در فیلم به تماشا می­‌نشینیم، با مرگ، یعنی تنهاترین تجربه­‌ی اگزیستانسیال بشر به نوعی پیوند می­‌خورد. از آغاز هم شاید همین بوده که بر تمام آنچه که مهین از تنهایی درک می­‌کند و می­‌هراسد، سایه افکنده و او را وامی­‌دارد که برخیزد و کاری کند! چنان که هایدگر می­‌گوید: «میرایی و چشم­‌انتظاری مرگ است که به وجود ما معنا می­‌دهد.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو

جستجو

پست‌های برتر